♤[ماسک هایی از جنس دروغ]♤ پارت [ ۱۱ ]
__________________________
_شلنگم کجا بود اخهههه؟؟
_گمشو بدووو
با عجله و دستپاچه گی دنبال یچیزی میگشتم آتیشو خاموش کنم
یهو دیدم چویا اومده با داد میگه:
_برین اونوررررر
یهو یه سطل پر آبو با موهبتش ریخ رو آتیش و آتیشو خاموش کرد
آتسوشی:واییییی چویا کون به موقع رسیدیییی
چویا:خوبه
وای آره راس میگه به موقع رسید...وایسا..چرا از تختش بلند شده؟بدنش زخمی عه
رفتم طرفش
_چویا؟
_ها؟
_چرا از تختت پاشدی برو استراحت کن
_نه حالم بهتره
_های
چویا گوشی اش رو از جیبش درآورد و بلند شد رفت به دیوار تکیه داد و گوشی اش رو چک کرد
فضولی ام گل کرد و یواشکی رفتم از پشت دیوار نگاه کنم
اول رفت تو ویروس کیلینر گوشی اش گوشی اشو پاک سازی کرد بعد رفت تو توییتر یه توییت با عنوان: #نه به نکو آزاری (گربه آزاری)
توییت کرد(نمیدونستم انقد گربه دوست داره '-')و رفت تو مسیجا
پرنده ام پر نمیزد/:
دید هیچی نیست برای جواب دادن رفت تو گالری همینطوری داشت عکس شراب های مختلف اشو ورق میزد
که رفت تویه آلبوم به اسم : (mackerel )
(ماهی خال مخالی)
ودففف این همون لقبیه که من خوشم میاد البته بعد از ماشین بانداژ حیف و میل کن
روی آلبوم کلیک کرد و بعله...ده هزار عکس از بنده همشونو بالا و پایین کرد و رسید به عکس ای که علامتش زده بود
یه عکس از من در حالی که دارم کتمو میپوشم
با دیدن عکسم چشاش برقی زد و لبخندی رو لبای نازکش نقش بست
با قیافه متعجب گفتم:
_کی وقت کردی این عکسارو ازم بگیری؟
یا خدا بلند گفتمم؟؟
اا نه خداروشکر تو ذهنم گفتم
چویا محو عکسا شده بود که با صدای موری به خودش اومد
_چویا کون،؟
صداش منم از جا پروند
به خودم اومدم و یواشکی رفتم پیش بقیه
_بله رئیس؟
_یه مأموريت براتون دارم
_ای بابا حالا چرا به من میگید
_دازایو پیدا نکردم که بهش بگم دیدم تو اینجایی گفتم بهت بگم که به دازای بگی که با دازای برین مأموريت که چیزی رو به مارمولک سیاه بگید
(ادمین:دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی/:؟والا خو خر تو خر شد/:)
_چشم رئیس
_آریگاتو فقط زود باشید گفتن سر ساعت ۷ اونجا باشید میدونید که چقدر زمان براشون مهمه هرچند سرشون به تنشون نمیرزع
_های
حرف چویا با رئیس تموم شد و اومد طرف من
_دازای..
_شنیدم رئیس چی گفت نمیخواد بگی بریم
_اا اوم اوکی
کتمو برداشتم و محض احتیاط تفنگ تانیزاکی رو قرض گرفتم(تفنگ خودم تو آژانس جا مونده بود وقت اضافی ندارم برم بردارم /:)
و رفتم دنبال چویا
__________________________
سلومممممم*~*♡
چطور مطورین'-'؟
اینم پارت ۱۱ ^-^
تصمیم گرفتم پارتا رو طولانی تر بنویسم
امیدوارم خوشتون بیاد
لایک فراموش نشه '-'♡
_شلنگم کجا بود اخهههه؟؟
_گمشو بدووو
با عجله و دستپاچه گی دنبال یچیزی میگشتم آتیشو خاموش کنم
یهو دیدم چویا اومده با داد میگه:
_برین اونوررررر
یهو یه سطل پر آبو با موهبتش ریخ رو آتیش و آتیشو خاموش کرد
آتسوشی:واییییی چویا کون به موقع رسیدیییی
چویا:خوبه
وای آره راس میگه به موقع رسید...وایسا..چرا از تختش بلند شده؟بدنش زخمی عه
رفتم طرفش
_چویا؟
_ها؟
_چرا از تختت پاشدی برو استراحت کن
_نه حالم بهتره
_های
چویا گوشی اش رو از جیبش درآورد و بلند شد رفت به دیوار تکیه داد و گوشی اش رو چک کرد
فضولی ام گل کرد و یواشکی رفتم از پشت دیوار نگاه کنم
اول رفت تو ویروس کیلینر گوشی اش گوشی اشو پاک سازی کرد بعد رفت تو توییتر یه توییت با عنوان: #نه به نکو آزاری (گربه آزاری)
توییت کرد(نمیدونستم انقد گربه دوست داره '-')و رفت تو مسیجا
پرنده ام پر نمیزد/:
دید هیچی نیست برای جواب دادن رفت تو گالری همینطوری داشت عکس شراب های مختلف اشو ورق میزد
که رفت تویه آلبوم به اسم : (mackerel )
(ماهی خال مخالی)
ودففف این همون لقبیه که من خوشم میاد البته بعد از ماشین بانداژ حیف و میل کن
روی آلبوم کلیک کرد و بعله...ده هزار عکس از بنده همشونو بالا و پایین کرد و رسید به عکس ای که علامتش زده بود
یه عکس از من در حالی که دارم کتمو میپوشم
با دیدن عکسم چشاش برقی زد و لبخندی رو لبای نازکش نقش بست
با قیافه متعجب گفتم:
_کی وقت کردی این عکسارو ازم بگیری؟
یا خدا بلند گفتمم؟؟
اا نه خداروشکر تو ذهنم گفتم
چویا محو عکسا شده بود که با صدای موری به خودش اومد
_چویا کون،؟
صداش منم از جا پروند
به خودم اومدم و یواشکی رفتم پیش بقیه
_بله رئیس؟
_یه مأموريت براتون دارم
_ای بابا حالا چرا به من میگید
_دازایو پیدا نکردم که بهش بگم دیدم تو اینجایی گفتم بهت بگم که به دازای بگی که با دازای برین مأموريت که چیزی رو به مارمولک سیاه بگید
(ادمین:دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی/:؟والا خو خر تو خر شد/:)
_چشم رئیس
_آریگاتو فقط زود باشید گفتن سر ساعت ۷ اونجا باشید میدونید که چقدر زمان براشون مهمه هرچند سرشون به تنشون نمیرزع
_های
حرف چویا با رئیس تموم شد و اومد طرف من
_دازای..
_شنیدم رئیس چی گفت نمیخواد بگی بریم
_اا اوم اوکی
کتمو برداشتم و محض احتیاط تفنگ تانیزاکی رو قرض گرفتم(تفنگ خودم تو آژانس جا مونده بود وقت اضافی ندارم برم بردارم /:)
و رفتم دنبال چویا
__________________________
سلومممممم*~*♡
چطور مطورین'-'؟
اینم پارت ۱۱ ^-^
تصمیم گرفتم پارتا رو طولانی تر بنویسم
امیدوارم خوشتون بیاد
لایک فراموش نشه '-'♡
۴.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.